تو کیستی که جهان تشنه ی زلالی توست
بهار عاطفه مرهون خشکسالی توست
شب زمانه که مقهور بامدادان باد
شکیب خاطرش از خون لایزالی توست
ز قصّه ی عطشت چشم عالمی گریان
هزار چشمه ی جوشنده در حوالی توست
تو ماه من به کدامین ظلامه ات کشتند
که پشت پیر فلک تا ابد هلالی توست
ندید نقش تو را کس به حجم آینهها
حکایت همه از صورت خیالی توست
چه عاشقی تو که در دفتر قصاید سرخ
هرآنچه خواند دلم، شاه بیت عالی توست
سزد که رایحه ی درد، سازدم مدهوش
که باغ عشق، به داغ شکستهبالی توست
فغان که وارث بانوی آب های جهان
تویی و تشنه یک قطره، مشک خالی توست
تو شهر عشقی و دروازه ات به باغ بهشت
دل شکسته ی من یک تن از اهالی توست